شاید ماه دیگر نباشم
سردار ، هر ماه ده هزار تومان به شخصی که علیل بود و روی ویلچر می نشست می داد .
در ماه آخر که به سراغش رفته بود ، بیست هزار تومان به او داده وگفته بود : شاید ماه دیگر نباشم . این قضیه را بعد از شهادتش شنیدم و آن مرد برای هر کس تعریف می کرد .
او آماده شده بود تا...
یک هفته قبل از شهادت ، برای شرکت در سمیناری به تهران آمده بود . حرکات عجیبی داشت .
در طی آن سه روز که در سمینار بود ، با آن همه خستگی که داشت ، به تمام فامیل و اعضای بسیج محل سرکشی کرد و از آنها حلالیت خواست .
به یکی از بچه ها گفت : من خواب پدر و برادر شهیدم را دیده ام و پیغام داده اند که به زودی پیش آنها خواهم رفت .
وقتی هم که به زاهدان می رفت ، روی پاهای مادرش افتاد و حلالیت طلبید . همان شب که به زاهدان رسید ، دخترش خواب شهادت بابا را دید .
کم تر از سه دقیقه
می خندید و می گفت : آدم اگر قرار است شهید شود ، بهتر است بیش تر از سه دقیقه طول نکشد .
همین طور هم شد . وقتی تیر گرینوف به پیشانی سردار نشست ، کمتر از سه دقیقه ، روحش پرواز کرد .